پایان هشت ماهگی
روزا تند تند میگذرن و چه قدر احساسات متناقض دارم. کاش بزرگ نشی و از طرفی هم ای کاش زودتر بزرگ بشی. بگذریم.... ماه گذشته ماهی بود که هوراد یک مرتبه تحول عظیمی در حرکاتش دیده شد. سرعت چهار دست وپا رفتنش بیشتر شد و از یک هفته پیش هم دیگه دستش را میگیره به لبه میز و صندلی و بلند میشه. البته بطور نصفه نیمه. درضمن دو زانو رو دو تا پاهاش میشینه که البته بعد از مدتی تعادلش را از دست میده. روز یکشنبه 28 مهر با هواپیما رفتیم اصفهان و یک هفته اونجا بودیم. برگشتن قرار بود بابایی بیاد دنبالمون ولی ماشینش خراب شد و ما با بابا محسن و مامان فهین و نگین اومدیم تهران. مامان بابای من دو روز موندن و رفتند. در واقع اون یک هفته ایکه اصفهان ب...
نویسنده :
ندا
22:15
پایان سه ماهگی
وقتي بابا سرما خورده بود و ماسک زده بود(که منم مريض نشم) در حال تماشاي تلويزيون ...
نویسنده :
ندا
13:58
پایان هفت ماهگی
هوراد جان دیروز هفت ماهش تمام شد و خیلی جالبه که دقیقا دیشب برای اولین بار چهار دست و پا شروع به راه رفتن کرد. البته ده روزی بود که میخزید و راه میرفت و گاه گداری هم چند قدم چهار دست و پا میرفت ولی دیشب یه مسافت زیادی را چهار دست و پا رفت. البته بگم انگیزه راه رفتنش جارو برقی بود که با روشن کردنش مات و مبهوت شده بود. بیشتر هم ترجیح میده بره روی سرامیک ها تا روی فرش. از صدای اسباب بازیهاش که میزنه رو سرامیک خوشش میاد. از این ماه اگه بخوام بگم اینکه بعد از واکسن شش ماهگی ضعف شدید پیدا کرده بود و چند روزی درجه حرارتش پایین اومده بود تا به حال عادی برگشت. بعدش هم دوباره یه سرماخوردگی که البته فقط آبریزش بینی بود و خدا راشکر تب و .. ند...
نویسنده :
ندا
14:59
نیم سالگی آقا کوچولوی من
هوراد جون نیم ساله شد. تو این مدت سرم شلوغ بود و نتونستم بیام اینجا. مامان بابای من از اصفهان اومده بودند و تا فردا هم مهمون ما هستند. هر چند بخاطر شرایط هوراد جون که همیشه باید در سکوت بخوابه فکر کنم بهشون سخت گذشت. متاسفانه هوراد در ساعت مشخصی باید بخوابه و موقع خواب هم معمولا گریه زاری راه میندازه و بابایی اش باید کلی رو دست توی حیاط و این اتاق و اون اتاق راش ببره تا بخوابه. قلق خوابش را هم بابایی اش میدونه. خلاصه ما هر شب از ساعت های ٨-٩ کارمون همینه و مهمون هم که واسمون بیاد طبعا سختش میشه. بهر حال ازشون ممنونم چون کلی به من کمک کردن. هوراد ١١ شهریور نیم ساله شد و ما دو سه روز قبلش یه جشن کوچولو واسش گرفتیم با حضور خانواده من و رضا و فر...
نویسنده :
ندا
20:45
از کارات بگم
هوراد جون کم کم داره به پایان هفت ماهگی نزدیک میشه امروز٢٤ شهریور ٩٢ است و هوراد ١١ مهر ٧ ماهش تموم میشه. زیاد دوس ندارم واسه هر ماه کیک واسش بگیرم . به نظرم کار بی مزه ایه. چون قشنگیه این کار یک باره و اونم سالگرد تولدش. شش ماهگیش هم کیک گرفتم چون قصل جدیدی از زندگیش با شروع غذای کمکی شروع میشد. این روزا هورادجونی خیلی شیرین شده. هنوز چهار دست و پا نمیره ولی خیلی تلاش میکنه و رو زانوهاش بلند میشه. علاقه عجیبی به آویز بالای تختش داره و براش تکراری نیس. بخصوص که وقتی میبریمش نزدیک آویز میخواد بکتدش و بیشتر هم به مرکز آویز جایی که دم و دستگاه باتریشه توجه داره و نه به عروسکا. عکسای خرس پو و دوستاش را که روی دیوار چسبوندم را هم با...
نویسنده :
ندا
11:30
واکسن شش ماهگی
عجب واکسنیه این شش ماهگی. قبل از زدن واکسن اصلا ذهنیت بدی از اون نداشتم و فکر میکردم مثل دو و چهار ماهگیه. روز پنجشنبه رفتیم واکسن را زدیم و اومدیم خونه. تا 5-6ساعت اتفاقی نیفتاد ولی بعد اون تب شروع شد و تا شب به 39 درجه هم رسید و ما مردیم و زنده شدیم . استامینوفن هم کارساز نبود و پاشویه را شروع کردیم . مامان بابا و نگین هم اینجا بودن. تبش قابل کنترل نبود و ما سعی داشتیم بالاتر نره. تا صبح کارمون همین بود. فرداش کمی بهتر شد ولی دوباره شروع به بالا رفتن کرد. هورادی من کلی زجر کشید. روز جمهع هم همچنان تب ادامه داشت. بعداز ظهر جمعه مامان اینا رفتند اصفهان. و ما دوباره تا صبح تبش را چک میکردیم .امیدوار بودم شنبه وضه بهتر بشه البته تب اومد رو 38 ...
نویسنده :
ندا
22:20
شروع غذای کمکی
ما از دیروز غذای کمکی هوراد را شروع کردیم. 22مرداد که رفتیم دکتر وزنش 7450 بود و در عرض دو هفته 150 -160 گرم اضافه کرده بود. چون تو طول روز بعضی موقع ها احساس میکردم شی ر بیشتر میخواد دکتر گفت میتونی 2 هفته زودتر غذای کمکی را شروع کنی و اشکال نداره ولی من باز هم یک هفته صبر کردم و از دیروز یعنی 172 روزگی هورادی یعنی یک هفته زودتر از موعد غذاش را شروع کردم ( غذای کمکی بایستی از 180 روزگی شروع بشه)با فرنی که البته خیلی هم دوست نداشت. امروز بیشتر از دیروز خورد که البته این طبیعیه و کم کم عادت میکنه. این روزا غر زدنش تو طول روز زیاد شده و خیلی زود حوصله اش سر میره و دوست داره که خیلی باهاش بازی کنیم. یک سری کتاب هست واسه تقویت هوش نوزاد که...
نویسنده :
ندا
21:08