هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

پایان پنج ماهگی پسرم

امروز پنج ماهت تمام شد و وارد ماه ششم شدی. دیروز واسه چکاپ بردیمت دکتر که خدا را شکر همه چیز خوب بود.البته دکتر موافق شروع غذای کمکی نبود و قرار شد پایان شش ماهگی غذا را شروع کنیم. امروز هم رفتیم آتلیه هیمن و خلاصه کلی خسته شدی و ما هم کلی ادا اصول در آوردیم تا بخندی. و انصافا هم کادر آتلیه خیلی زحمت کشیدن و دلسوزانه کار کردن. انشالا عکسات که آماده شد میذارم روی وبلاگت. باز هم شروع شش ماهگیت مبارک خوشگل مامانی   ...
10 مرداد 1392

آرزوی آقا هوراد

عزیز دل هوراد جونم در سن چهار ماه و پانزده روزگی وقتی تازه از خواب پا شده بودی برای اولین بار پاهات را تا دهنت بالا آوردی و شروع به خوردن انگشت پات کردی که بسیار جالب و با مزه بود . از مدتها پیش غلت میزدی ولی حالا دیگه زیاد حتی توی خواب هم این کار رو انجام میدی (بعضی مواقع که روی زمین میذاریمت به چپ و راست هم خودت را میکشونی) در ضمن تلاشت برای پا شدن و نشستن بیشتر شده و خوب به نسبت قبل بیشتر هم سرت را بالا میاری توی کالسکه که باشی که دیگه تا کمر پا میشی. این قدر این کار را تکرار میکنی که آدم دلش میسوزه چون خیلی انرژی صرف میکنی. ولی اراده ات را تحسین میکنم.خوشکل نازم فکر کنم تنها آرزوت اینه که از جات بلند شی. روزی که پا شدی بای...
3 مرداد 1392

ما برگشتیم

ما از ١٦ خرداد تا ٢١ تیر اصفهان بودیم. تو این مدت اینقدر وقت نداشتم که نشد از هوراد جونی بنویسم. واکسن ٤ ماهگی هوراد را هم مثل ٢ ماهگیش تو اصفهان زدیم. اصفهان که بودیم هوراد جون عادت تا ٢ شب بیدار بودنش را ترک کرد و خدا را شکر شب و روزش برگشت سر جاش. حالا دیگه غلط میزنه. تلاش بیشتری برای بلند شدن از سر جاش انجام میده و گردنش را بیشتر از قبل بالا میاره تا بلند بشه. اونجا سه بار هم دکتر بردیمش. پیش دکتر خدایی و قائمی واسه سرفه هاش که هر دو گفتند حساسیته و یک بار هم بهد واکسنش چون خیلی کم وزن اضافه کرده بود که دکترخدایی گفت طبیعی و بچه ها تو فصل گرم نمودار رشدشون کند میشه و تیر و مرداد همین جوری. البته من هنوز نگرانم . الان که تهران اومدیم هم د...
24 تير 1392

و اما در ادامه سرما خوردگي

آقا خوشکلم بعد از اين که سرما خوردگيت خوب شد من و بابا تازه آبريزش بيني و کمي گلو درد پيدا کرديم و البته فکر ميکنم از خود شما به ما منتقل شد. خلاصه من بعد دو سه روز خوب شدم ولي مال بابا شديد تر بود و لذا رفت بالا واسه احتياط و یک هفته اي بالا بود و اين مدت که ديگه حسابی به من سخت گذشت. البته بابا ديگه امروز از قرنطينه در اومد و اومد پايين. جديدا ( البته دو هفته اي هست) که شبها ساعت 5/1 يا 2 ميخوابي و از اون طرف 5/12 يا 1 بيدار ميشي. . دوباره ساعت خوابت شيفت پيدا کرده. توي روز خيلي خوابت مياد ولي نميدونم چرا خوابت نميبره. البته ناگفته نمونه که تو بغل خوب ميخوابي ولي به محض اينکه ميذاريمت توي گهواره بيدار ميشي يا یه کوچولو ميخوابي و بع...
10 خرداد 1392

هوراد جونی و سرماخوردگی

متاسفانه با وجود مراقبت هاي زياد آخر سرما خوردی . که هرچی فکر میکنم میبینم کسی بیشتر از ما نمیتونه از بچه اش مراقبت کنه و وسواس به خرج بده ولی ظاهرا وسواس و مراقبت بیشتر تازه بدتره . الان ٥ روزه که از مریضیت میگذره و متاسفانه هنوز سرفه هات ادامه داره. طبق معمول اصلا وقت ندارم و تو این ٥ روز هم پوستم کنده شده از بس که نگران حالت بودم. ما داروت را شبها ساعتهای ٤ یا ٥ صبح بهت میدادیم چون اون موقع تنها زمانیه که مطمئنیم شیر استفراغ نمیکنی.امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم. ...
31 ارديبهشت 1392

از تو بگم

هوراد جوني تو اينقدر شيرين و بامزه اي که هر چي بگم کم گفتم. از همون اول که بدنيا اومدي خيلي هوشيار بودي و اين رو همه اطرافيان هم فهميده بودن. خيلي باهوش و حساس به صداها. از همون اول نوزاد شل و ولي نبودي. قربونت برم ن که از همون اول يه کمي گردن ميگرفتي. هر چي ميگذره بيشتر ميفهمم که چقدر باهوشي. اينو دکتر بهرامي هم گفت . امروز ٢ ماه و ٦ روزته. الان ديگه وقتي باهات حرف ميزنم ميخندي. خنده هاي که دل آدم واست ضعف ميره. توي اتاقت که ميبريمت آنچنان به استيکر هاي روي ديوار نگاه ميکني که آدم ميمونه چي از اينا دريافت ميکني و از همه مهم تر اين که عاشق الاغ موزيکالتي که ميتونم بگم نيم ساعت همينطور بهش زل ميزني. آخه چي ازش ديدي که اي قدر دوسش داري عزيزکم....
17 ارديبهشت 1392

اولین سفر

هوراد جون اولين سفر شما در سن ٥٦ روزگي بود که با مامان فهين رفتيم اصفهان. اونجا واکسن دو ماهگيت را زديم وشما تا چند روز وضعيت خوبي نداشتي. تبت ميرفت و ميومد عزيزم. ولي خدا را شکر برطرف شد. ما قصد داشتيم زياد اصفهان بمونيم. چون از وقتيکه من حامله بودم (٤ ماهگي) تا الان که گل پسري ٥٦ روزش شده بود نرفته بوديم اصفهان. تو دوران حاملگي بخاطر حالم که خوب نبود و بعد از بدنيا اومدن تو هم چون ميخواستيم کمي از وضعيت نوزادي در بياي نرفتيم. ولي یه اتفاي افتاد که مجبور شديم روز شنبه(١٤ ارديبهشت) یعني ٣ روز پيش برگرديم تهران و اونم اين بود که از دانشگاه واسه مصاحبه به من زنگ زدن. خلاصه ما امروز شما ا دو ساعتي گذاشتيم و رفتيم مصاحبه که حالا معلوم نيس ن...
17 ارديبهشت 1392

ختنه گل پسر

روز چهارشنبه ما پسر گلمون را در ٤٠ روزگي واسه ختنه برديم بيمارستان مهر پيش دکتر خودم خانم دکتر شاهوردي . طفلک يک کم اذيت شد ولي چون به روش حلق است باز هم بهتر از جراحي. الان روز چهارمه و دکتر گفته حلقه تا ١٠ روز ممکنه طول بکشه تا بيفته. بايد زود زود تميزش کنيم تا مشکلي براش ÷يش نياد. مامان من هم اومده کمکم و واقعا هم زحمت کشيده و کلي خسته شده. اميدوارم که اين مساله هم بزودي با خوبي تموم بشه. ديشب گل ÷سري تا صبح بيداربود و بيتابي ميکرد. نميدونم چش بود. خلاصه دم دماي صبح خوابيد. صبح صداش گرفته بود و من نگران از اين که نکنه سرما خورده باشه. خيلي نگرانشم و احساس ميکنم که ديگه نگراني هام به وسواس تبديل شده. کاش کمي بیخيال بودم. چون ...
24 فروردين 1392