هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

پایان نه ماهگی

الان هوراد جونم رو ی  پاهام نشسته و زل زده به مونیتور و گاه گداری هم هجوم میاره به سمت کیبورد. زیاد نمیتونم بنویسم فقط اومدم که بگم "هورادجونم عشق من فردا نه ماهت تموم میشه و وارد ماه دهم زندگیت میشی. ورودت به ده ماهگی مبارک پسر نازم."   ...
8 آذر 1392

این منم؟؟؟؟

این روزها باورم نمیشه که این منم که این قدر بطور ناگهانی سبک زندگیم عوض شده. من از وقتی چشم باز کردم و یادمه تو فکر درس و دانشگاه بودم و کار خونه تعطیل. لیسانس که قبول شدم بعد یه مدتی دیدم اغنا نشدم رفتم سراغ ارشد. بعد از ارشد بازم راضی نبودم و گفتم باید دکترا قبول بشم و شدم. تو دوره دکترا ازدواج کرده بودم. فاصله خونه تا دانشگاهم اون قدر کم بود که یاد ندارم یک بار صبح زود پا شده باشم( دقیقا دوره لیسانس و ارشدم هم همینطور بود) روزا هم که اکثرا تو دانشگاه ناهار میخوردم رضا هم دانشگاه غذا میخورد. خلاصه کلی عشق و صفا بود....بعد از دکترا گرفتن هم همش میگفتم کار اما حالا.. این قدر عوض شدم که تمام فکر و ذکرم شده هوراد. فردا چی بخوره. ...
6 آذر 1392

هوراد جون هشت ماه و 18 روزه

هوراد عزیزم هر روز کارای جدید انجام میده و حیفم میاد ننویسم چون ممکنه تو پستای بعدی یادم بره.. جدیدا در پوش آب که کف زمین آشپزخونه است از مهم ترین علایقش شده و معلوم نیس با اینکه ماشین ظرفشویی روشه چطوری میبینتش و میره سراغش. سطل لباساش که گوشه اتاقشه از دیگر علایقشه که بره لباسا رو بریزه بیرون. بهش میگیم " هوراد یک دو سهههههه " خودش همزمان با ما میگه هههههههههههه(یعنی سه). عاشق آهنگه. یه سایت آهنگ baby رضا از اینترنت دانلود کرده اسم یکی از آهنگاشLondon Bridge که خیلی این آهنگ رو دوست داره و وقتی تموم میشه  سمت کامپیوتر نگاه میکنه  که یعنی دوباره برام تکرار کنید. آهنگهای ایرانی را هم دوست داره مثل آهنگ "من از عشق بارون ...
27 آبان 1392

مادر

از مرگ نمی ترسم من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم ...   ...
27 آبان 1392

شهربازی

دیشب یعنی در هشت ماه و یک روزگی هوراد جون رفتیم یاس طبقه چهارمش یه شهربازی درست کردن که البته یه بار دیگه هم رفته بودیم ولی دیدیم بدرد هوراد نمیخوره . رفتیم کافی شاپ و زود اومدیم. اما دیشب تصمیمم گرفتیم بره بازی کنه. هر چند از سنش بیشتر بود و همه بزرگ بودن. فقط رفت توی اتاق توپ که مسئولش اجازه داد من هم باهاش برم داخل. خوشش اومده بود ولی خوب زود خسته میشه. هنوز واسه سنش زوده که این جور جاها بیاد.  روی کالسکه هم میخواستم ببرمش که دیگه این را مسئولش اجازه نداد من هم بشینم و ما هم بیخیال شدیم.    اینم یه عکس هنری از هوراد روی سرسره   پریروز هم برای اولین با توی حموم نشست توی تشتش که پر آب کرده بودم. اولش کمی...
12 آبان 1392

فقط عکس

هوراد جون در بيمارستان مهر    فداي اون خوابيدنت با اون لبات توي اتاقش    يکي از ژستاي هوراد گلي موقع خوابيدن  عاشق اين عکستم   بازم توي بغل بابا خوابم برده از آن جاييي که تا حالا از هوراد جوني عکسی نذاشتم(یعني وقت نداشتم) تصميم گرفتم چند تا از عکساشو از بدو تولد تا الان(٢ماه نه روز) بذارم. هر چند هوراد جوني  خودش خيلي جيگر تر از عکساشه. بقيه عکسها را وقتي آتلیه بهمون تحويل داد ميذارم ...
8 آبان 1392