هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

دندان پنجم

در ادامه روند دندون درآوردن هوراد که این روزها سخت درگیرشه دیشب خیلی ناآرامی داشت و اصلا خوابش نمیبرد. طفلک تا 3-4 نیمه شب بیدار بود و ما هم  بیدار بودیم. هرچقدر با کالسکه حرکتش میدادیم خوابش نمیبرد. در نتیجه رضا شروع کرد باهاش بازی کردن که دیگه حول حوش ساعت 5/3 توی کالسکه گذاشتمش و چون خسته بود خوایبد تا 9 صبح. امروز صبح دیدم دندان پنجمش (از دندان های بالا) جوانه زده. ولی اصلا نمیذاره من نگاه کنم ببینم وضعیت بقیه دندونهاش چطوریه. شاید چند تا را باهم داره در میاره. نمیدونم. امشب حالش بهتر بود و فعلا خدا را شکر خوابیده. هورادجونم دندان پنجمت در یازده ماه و ده روزگی مبارک ...
20 بهمن 1392

پایان یازده ماهگی

هوراد جون مامانی امروز یازده ماهت تموم شد و وارد  ماه دوازدهم زندگیت شدی. انشالا صد و بیست ساله بشی آقا کوچولوی عزیزم  ...
10 بهمن 1392

دندان سوم و چهارم

هوراد جونی مدتیه که این دندون درآوردنش شدیدا داره اذیتش میکنه. تقریبا میشه گفت از وقتی اصفهان بودم لثه هاش ملتهب بود ولی بیرون نمیزد. بالاخره پریشب دیدم (ده ماه و بیست و هفت روزگی)که دندان جلوی پایینی اش نوک زده و دندون جلویی بالا هم کمی نمایان شده ولی نزده بیرون که فکر میکنم همین روزا اونم کاملا نمایان بشه. دوباره وضعیت شیر خوردنش خیلی بد شده که احتمال میدم واسه همین قضیه است و البته شکمش هم زیاد کار میکنه. خدا کنه زودتر به حالت قبل برگرده. راستی یه کار جدید یکی دو روزیه که داره انجام میده و اونم اشاره کردنه. مثلا توی کتابش بهش گفتم تایر ماشین کو اشاره کرد به تایر ماشین و انگشتش را گذاشت روش. پریشب نوید رضا اومد تهران و من روزا بیشتر و...
9 بهمن 1392

روزا به سرعت میگذرن

این روزا خیلی کار دارم و سرم حسابی شلوغه و اصلا فرصت نوشتن ندارم. بیست و یکم دی از اصفهان برگشتیم ولی از اون موقع هر چی میخوام بنویسم فرصت ندارم.  اصفهان دو هفته بودیم و من تونستم کمی استراحت کنم. شبها زود میخوابیدم. بعضی روزا هم که هوراد میخوابید چون کاری نداشتم میخوابیدم. اونجا مامان و بابام و بچه ها باهاش بازی میکردن و حسابی خسته میشد. چند تا کار هم یاد گرفت. از جمله اینکه دست دست کنه. جوراباش را  بیاره(وقتی بهش میگیم جورابات کو).پاهاش رو هم کاملا میدونه و نشون میده.دالی کردن را قبلا بلد بود ولی به یه فرم دیگه هم انجام میده. قبلا با سرش دالی میکرد حالا دستهاش رو میذاره جلوی چشماش و دالی میکنه که عاشق این کارشم. لی لی لی لی ...
4 بهمن 1392

روزهای پایانی ده ماهگی هوراد عزیزم

امروز پنجم دیماه  ٩٢ است و هوراد عزیزم   چهار روز دیگه وارد ماه یازدهم زندگیش میشه. امروز صبح با وجود آلودگی هوا چون از قبل برنامه ریزی کرده بودیم و ما هم داریم میریم اصفهان ، نوبت آتلیه را کنسل نکردیم و هوراد را بردیم آتلیه. کلی از قبل واسه امروز لباساش رو ست کرده بودم و همش نگران بودم که نکنه نگذاره ازش عکس بگیرن. فکر میکردم اصلا همکاری نکنه ولی خدا را شکر وضعیت بهتر از اون چیزی بود که من فکرش را میکردم و فکر میکنم بتونیم ده تا عکس خوب از بین عکسهاش در بیاریم. بهر حال انتظار هم ندارم که کاملا بتونه تو آتلیه همکاری کنه. چون بچه است و خسته میشه دیگه....چون عازم سفر به اصفهان هستم و بعید بدونم بتونم اونجا پست جدید بگذارم تصمیم ...
5 دی 1392

هوراد جان و اولین شب یلدا

  دیشب اولین شب یلدای هوراد عزیزم بود (سی ام آذر٩٢) که چند تا عکس گرفتیم. البته اصلا از کیک و عکس و ...خوشش نمیاد . البته طبیعیه چون چیزی از اینها درک نمیکنه. فقط دوست دارم براش خاطره بشه و بعد ها که بزرک شد از دیدن این ها لذت ببره . بقیه عکس ها در پست بعدی.... چند سطری هم بنویسم از هوراد در روزهای اخیر... هوراد جان این روزها مرتب در حال یادگیری چیزای جدیده . مثلا اینکه اگه بهش بگیم چیزی را بده میده . مثلا امروز قطعات پازلش را که ریخته بود روی زمین دانه دانه میداد به من. میگفتم هورادجون باز هم بده. یکی دیگه میگذاشت کف دستم...فعل بگیر را هم که خیلی وقته تمرین کرده. دست و پا و بینی و زبان را میشناسه. البته وقتی ...
1 دی 1392

دومین دندان

امروز بعداز ظهر (٢٢ آذر ٩٢)متوجه دومین دندان هوراد جون شدیم که در کنار دندان اولش جوانه زده. اما در هفته گذشته.. مامان بابام چند روزی اومدن تهران به همراه نگین. یکی از همون روزهایی که مامانم اینها اینجا بودن متوجه شدیم هوراد جون مهارت جدیدی پیدا کرده و اون اینکه اشیا را از داخل یک قوطی یا کامیونش خالی میکنه و بعد دوباره یکی یکی میندازه داخلش که به نظرم پیشرفت مهمی بود. اما چیزی که چند روز است نگرانم کرده دانه های قرمز رنگ روی صورتشه که نمیدونم از چیه. هر چیزی که فکر میکردم ایجاد حساسیت میکنه را از غذاش حذف کردم و خودم هم نمیخورم. اما همچنان دونه ها سرجاشون هستن. نمیدونم چکار کنم. دکتر بهرامی هم که احتمالا هنوز از مسافرت برنگشته. ضمن ا...
22 آذر 1392

سپاس

سپاسگذارم : از تو و از یگانه خالق تو         بخاطر حضورت درکنارمن بخاطر حس مادرانه ای که توبه من بخشیدی  بخاطر روح لطیف و پاکت . چراکه لمس تو لمس تمام زیبایی هاست   بخاطر لبخندزیبایت و افرینش تمام لحظه های شیرین و ناب زندگیم      ...
19 آذر 1392