هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

روزا به سرعت میگذرن

1392/11/4 15:51
نویسنده : ندا
158 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا خیلی کار دارم و سرم حسابی شلوغه و اصلا فرصت نوشتن ندارم. بیست و یکم دی از اصفهان برگشتیم ولی از اون موقع هر چی میخوام بنویسم فرصت ندارم.  اصفهان دو هفته بودیم و من تونستم کمی استراحت کنم. شبها زود میخوابیدم. بعضی روزا هم که هوراد میخوابید چون کاری نداشتم میخوابیدم. اونجا مامان و بابام و بچه ها باهاش بازی میکردن و حسابی خسته میشد. چند تا کار هم یاد گرفت. از جمله اینکه دست دست کنه. جوراباش را  بیاره(وقتی بهش میگیم جورابات کو).پاهاش رو هم کاملا میدونه و نشون میده.دالی کردن را قبلا بلد بود ولی به یه فرم دیگه هم انجام میده. قبلا با سرش دالی میکرد حالا دستهاش رو میذاره جلوی چشماش و دالی میکنه که عاشق این کارشم. لی لی لی لی حوضک را با انگشت های کوچیکش انجام میده. از همه مهم تر که کامیونش را با یک دستش قشنگ حرکت میده و ماشین بازی میکنه. یه سری حلقه هم داشت که یاد گرفت بندازه توی میله اش و این کار را روز اول با کمی فکر انجام میداد ولی بعد این قدر وارد شده بود که تند تند بدون نگاه کردن به میله سریع انجام میداد. یه کار دیگه اش هم این بود که هر چیزی که حالت لغزنده داشت مثل جلد کتاب یا در جعبه و ... را برمیداشت یه دستش را میگذاشت روش و باهاش سر میخورد و حرکت میکرد که الان هم به شدت به این کار علاقه داره.  یه چیز دیگه این که تا مامانم بهش میگفت گوش ات را بیار میاورد جلو تا توی گوشش حرف بزنند. اونجا صبح ها که صبحانه میخوردیم یک تکه نون بهش میدادم که خیلی هم دوست داشت و میخورد یا چند تا دونه برنج توی بشقاب میریختم جلوش میذاشتم . کاملا سرگرم میشد و میذاشت ما ناهار بخوریم. از وقتی اومدیم تهران با دو سه تا ماشین و موتور کوچولو که داره قشنگ بازی میکنه و دیگه فهمیده کارایی این اسباب باری ها چیه. حتی ماشین هاش را که حرکت میده با دهنش یه صدایی هم در میاره. چند روزه زیاد به کتاب علاقه نشون نمیده و موقع راه بردنش توی کالسکه هم دیگه شعر های کتابهاش براش جالب نیس و خوابش نمیبره. رفتیم شهر کتاب و چند تا کتاب جدید به اسم "ترانه های شیمو شیمو "براش خریدم که به اون هم فعلا علاقه ای نداره. اصفهان که بودم. توی کالسکه که راهش میبردم و نمیخوابید داستان چراغها را میگفتم و میخوابید . اینجا هم همین کار رو میکنم. نمیدونم اسم چراغ را که میشنوه چطور یک مرتبه گوش میکنه و کم کم به خواب میره. منم راجع به چراغهای کوچه و خیابون و اینکه وقتی میخواهیم بخوابیم باید چراغها رو خاموش کنیم و خلاصه هر چی به ذهنم میاد براش میگم. گاهی هم راجع به ماشین ها و تایر هاشون که میچرخه میگم. معمولا توی کالسکه سرش را میذاره روی دسته کالسکه و به تایر هاش که حرکت میکنه نگاه میکنه تا خوابش ببره. البته بنده حدود نیم ساعت الی چهل دقیقه باید حرف بزنم و راهش ببرم تا بخوابه. شبها هم که از خواب بیدار میشه دیگه همین طور که تو تختش خوابیده همینها رو میگم تا خوابش ببره. روزا باهاش قایم موشک میکنم و میرم قایم میشم و صداش میکنم چهار دست و پا میاد و منو پیدا میکنه. البته نباید زیاده روی کرد چون زود از این کار خسته میشه. وقتی یه بالش جلوش میذاریم یا پتوش را مینداریم روش یا میذاریمش توی تختش بهش میگیم هوراد نرمه ، با یه فرم خیلی قشنگی فقط باید دید ، سرش را میذاره روی بالش و خودش را میماله به پتو وبالش . چه قدر موقع این کار خوردنی میشی عزیز دلم... کاملا مفهوم کلمه "نرم " را میدونه. مرتبا هم دستش را به میز و صندلی و تخت میگیره و پا میشه میایسته که باید دنبالش باشیم چون موقع نشستن خودش را میکوبه روی زمین.. یک کار جالب دیگه نانای کردنه که تقریبا با هر آهنگی چه شاد چه غمناک دو زانو میشینه ونای نای میکنه این قدر شدید خودش رو تکون میده که بنظرم واقعا خسته میشه. و طبق معمول هم عاشق تبلیغات تلویزیون....تصمیم گرفتم دکوراسیون خونه را تغییر بدم و جای مبل های هال را با میز ناهارخوری عوض کنم. فردا هم کارگر میاد تا کمی تمیزکاری کنه و بعد من جای مبل ها رو عوض کنم. روزا به سرعت میگذرن و هر روز که میگذره هوراد درحال تغییره. هم کاراش هم حرکاتش و هم درکش از محیط دوروبرش. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت. روزایی که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشن.......................به تولد هوراد جونمم داریم نزدیک میشیم و من کلی کار دارم. هر چند که تعدادمون کمه و هشت نه نفری بیشتر نیستیم ولی بهر حال واسه یه سری تزیینات کلی کار دارم. بخصوص که هنرمند هم شدم و میخوام تم تولدش را خودم درست کنم. یک اسفند انشالا میبرمش آتلیه هیمن واسه ی عکس های تولدش و بعد هم  خودمون یکی دو روز زودتر از ١١ اسفند توی خونه یه تولد میگیریم(چون یازدهم وسط هفته است).امروز هم واسه چکاب بردمش پیش دکترش. البته بعداز ظهر از پشت سرش خورد روی زمین و همین باعث شد یک هفته زودتر از موقع ببرمش واسه چکاب که خداراشکر موردی نبود. ما مرتب بدنبالشیم. نمیدونم چرا یه مرتبه تعادلش را ازدست داد وگرنه دیگه خیلی وقته که میشینه و مشکلی نداره. البته چند روزه پایین تختش یه تشک میذاریم چون جدیدا میخواد از سمت میله های تختش هم بیاد پایین و هنوز هم مفهوم ارتفاع را نمیدونه ..خدا بخیر بگذرونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تارا
3 بهمن 92 12:52
سلام گلم میشه خواهش کنم بیای به این دوتا گل دختر رای بدی؟ اگه مایلی همین الان بیا چون تا ساعت 1 بیشتر وقت نداره ممنون میشم عزیزم وب دخملی شکلک : http://dokhmalysheklak.niniweblog.com/ به شماره 2 تارا و شماره 10 فرناز رای بده مرسی