هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

تولد دو سالگی

روز جمعه 22 اسفند 93 تولد هوراد جون را با 11 روز تاخیر برگزار کردیم. خانواده من از اصفهان اومده بودن و یک جشن تولد خودمونی برگزار کردیم.  تم تولد هورادی را میخواستم toy story باشه که خودش خیلی دوست داره ولی با کمی گشت و گذار در وب فهمیدم که وسایل با این تم خیلی سخت پیدا میشه. ضمن اینکه سفارش کیک با این تم هم چیز جالبی در نمیومد. واسه همین تم سفید آبی را انتخاب کردم. کیک تولد را مانند سال قبل به ناتلی سفارش دادم که بسیار ناراضی بودم. بر خلاف سال قبل طعم و کیفیت کیک هیچ چیز خاصی نبود. ضمن اینکه کارایی که خواسته بودم را روی کیک انجام نداده بودن و موقع تحویل بسیار عجله ای میخواستن آنچه که ما خواسته بودیم را برآورده کنند. در ضمن مسئول کیک تو...
29 اسفند 1393

کوکی تجربه ای نه چندان دلچسب

دیشب برای دومین بار رفتیم آرایشگاه و من دست از دلم برداشتم و حاضر شدم موهاش را کوتاه کنم. دیگه خیلی نامرتب شده بود. با توجه به مشکلات هوراد در برخورد با این مساله تصمیم گرفتم ببرمش کوکی. ولی متاسفانه با اون چیزی که فکر میکردم بسیار متفاوت بود. یه مغازه کوچولو در طبقه آخر تیراژه که هیچ چیز خاصی بنظرم نبود. البته سن هوراد هم در این مساله  ناراضی بودن دخیل  بود و به قول آقاهه نباید ازش توقع  صاف نشستن روی صندلی را داشته باشم. ...
14 اسفند 1393

بیست و چهار ماهگی

دیشب شب تولد تو عزیزترین بود. خدا را شکر میکنم به خاطر بودنت . عزیزم تو  بالاترین سرمایه زندگیمون هستی. از خدا ی مهربونم میخوام که همیشه سلامت باشی. دیشب واسه تولدت رفتیم رستوران هانی و شما واسه اولین بار خوراک زبان خوردی. جشن تولدت را آخر هفته آینده میگیرم که مامان  بابای من هم بتونن بیان. دوست نداشتم با تاخیر  باشه ولی دیگه اینجوری پیش اومد. نوبت آتلیه هم از فو تو نی نی گرفتم واسه بیست و چهارم که  امیدوارم همکاری کنی. بازم تولدت مبارک شازده کوچولو
12 اسفند 1393

تولد تو تولد من است

  چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي! هوراد جانم تولد مبارک ...
12 اسفند 1393

بیست- بیست ویک وبیست و دو ماهگی عزیز دل

بازم تنبلی کردم و دیر اومدم . البته تو این مدت این قدر اتفاقات رخ داده که فکر نمیکنم همش را بتونم تو ذهنم بیارم. هوراد جونم بزرگتر شده. مستقل و شیطون تر شده و...... مهم ترین مسئله که درست در بیست ویک ماه و چهارده روزگی هورادم  اتفاق افتاد این بود که پسر من در این تاریخ با شیر مامان بای بای کرد. البته مدتی بود که سعی میکردم روزها را کم کنم و فقط شب بدم. ولی یه مریضی شدید ویروسی گرفت و اسهال و استفراغ. به همین خاطر دوباره شروع کردم به شیر دادن بدون برنامه و تا دو هفته بعد از خوب شدنش هم این روند ادامه پیدا کرد. بعد دوباره کم کم  شیر روزش را کم کردم. البته با سختی. درسته که میگن بچه را سیر کنید ولی هورادی با چیزای دیگه راضی نمیشد. ...
16 بهمن 1393

هفده-هجده و نوزده ماهگی

بالاخره بعد از مدت طولانی اومدم. نمیدونم چرا اینقدر نوشتن سخته. تو این مدت اتفاقات تلخ و شیرینی داشتیم که از تلخ ترین اون اصلا صحبتی نمیکنم و نمیخوام اینجا چیزی درموردش بنویسم. فقط از خوبهاش مینویسم. ما ششم تا دهم شپهریور را که مصادف باآخرین هفته هفده ماهگی هوراد بود به مشهد رفتیم و این اولین تجربه هوراد برای دیدن مشهد بود. هتل فردوس مشهد رفتیم که هتل واقعا خوبی بود و به همه توصیه میکنم که امتحان کنن. کافی شاپ و رستوران عالی داشت. بوفه صبحانه اش خیلی مفصل بود. درضمن تارت میوه و پیتزا استیک فوق العاده ای داشت که حتی تهران چنین مزه ای را نچشیده بودم. هوراد هم در کل  اذیتی نداشت. صبح ها از بوفه صبحانه بهش میدادم و لی ناهار و شامش کمی در...
17 آبان 1393

هجده ماهگی

هوراد عزیزم هجده ماهگیت مبارک عزیزم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی . امروز ده شپهریور 93 ما تازه از مشپهد برگشتیم و خیلی خسته ام. بعدا راجع بهش میام و مینویسم. ...فقط خواستم هجده ماهگیت را تبریک بگم. تا بعد.............
10 شهريور 1393

هوراد و آتلیه آراز

راستش چون دیروز( دقیقا در هفده ماه و دوازده روزگی هوراد) یه سنت شکنی  کردم  بنظرم اومد که باید واسه یادگاری واسش بنویسم . راستش من در انتخاب آتلیه عکس یا هر کار دیگه ای که میخوام بکنم کلی سرچ میکنم و تحقیقات. دیروز یک مرتبه به سرم زد ببرمش آتلیه. البته مدتیه که میخوام با این مدل موهاش که بلند شده ببرمش و بعد کوتاه کنم موهاش را. اما یک دفعه ای دیروز دل به دریا زدم و بردمش همین عکاسی سر خیابون. بدون هیچ ادا و اصولی آقاهه 20-30 تا عکس ازش گرفت و منم سریع چند تاش را انتخاب کردم. وای که چه کار راحت و بیدردسری بود. حالا فکرش را بکن هر سری که میبردمش هیمن کلی باید وقت میگرفتم از شب قبلش خوب میخوابید تا صبح سر حال باشه و اونجا هم کلی ماجرا...
24 مرداد 1393