هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

از کارات بگم

هوراد جون کم کم داره به پایان هفت ماهگی نزدیک میشه امروز٢٤ شهریور ٩٢ است و هوراد ١١ مهر ٧ ماهش تموم میشه. زیاد دوس ندارم واسه هر ماه کیک واسش بگیرم . به نظرم کار بی مزه ایه. چون قشنگیه این کار یک باره و اونم سالگرد تولدش. شش ماهگیش هم کیک گرفتم چون قصل جدیدی از زندگیش با شروع غذای کمکی شروع میشد.  این روزا هورادجونی خیلی شیرین شده.  هنوز چهار دست و پا نمیره ولی خیلی تلاش میکنه و رو زانوهاش بلند میشه. علاقه عجیبی به آویز بالای تختش داره و براش تکراری نیس. بخصوص که وقتی میبریمش نزدیک آویز میخواد بکتدش و بیشتر هم به مرکز آویز جایی که دم و دستگاه باتریشه توجه داره و نه به عروسکا. عکسای خرس پو و دوستاش را که روی دیوار چسبوندم را هم با...
27 شهريور 1392

واکسن شش ماهگی

عجب واکسنیه این شش ماهگی. قبل از زدن واکسن اصلا ذهنیت بدی از اون نداشتم و فکر میکردم مثل دو و چهار ماهگیه. روز پنجشنبه رفتیم واکسن را زدیم و اومدیم خونه. تا 5-6ساعت اتفاقی نیفتاد ولی بعد اون تب شروع شد و تا شب به 39 درجه هم رسید و ما مردیم و زنده شدیم . استامینوفن هم کارساز نبود و پاشویه را شروع کردیم . مامان بابا و نگین هم اینجا بودن. تبش قابل کنترل نبود و ما سعی داشتیم بالاتر نره. تا صبح کارمون همین بود. فرداش کمی بهتر شد ولی دوباره شروع به بالا رفتن کرد. هورادی من کلی زجر کشید. روز جمهع هم همچنان تب ادامه داشت. بعداز ظهر جمعه مامان اینا رفتند اصفهان. و ما دوباره تا صبح تبش را چک میکردیم .امیدوار بودم شنبه وضه بهتر بشه البته تب اومد رو 38 ...
19 شهريور 1392

شروع غذای کمکی

ما از دیروز غذای کمکی هوراد را شروع کردیم. 22مرداد که رفتیم دکتر وزنش 7450 بود و در عرض دو هفته 150 -160 گرم اضافه کرده بود. چون تو طول روز بعضی موقع ها احساس میکردم شی ر بیشتر میخواد دکتر گفت میتونی 2 هفته زودتر غذای کمکی را شروع کنی و اشکال نداره ولی من باز هم یک هفته صبر کردم و از دیروز یعنی 172 روزگی هورادی  یعنی یک هفته زودتر از موعد غذاش را شروع کردم ( غذای کمکی بایستی از 180 روزگی شروع بشه)با فرنی که البته خیلی هم دوست نداشت. امروز بیشتر از دیروز خورد که البته این طبیعیه و کم کم عادت میکنه. این روزا غر زدنش تو طول روز زیاد شده و خیلی زود حوصله اش سر میره و دوست داره که خیلی باهاش بازی کنیم. یک سری کتاب هست واسه تقویت هوش نوزاد که...
30 مرداد 1392

پایان پنج ماهگی پسرم

امروز پنج ماهت تمام شد و وارد ماه ششم شدی. دیروز واسه چکاپ بردیمت دکتر که خدا را شکر همه چیز خوب بود.البته دکتر موافق شروع غذای کمکی نبود و قرار شد پایان شش ماهگی غذا را شروع کنیم. امروز هم رفتیم آتلیه هیمن و خلاصه کلی خسته شدی و ما هم کلی ادا اصول در آوردیم تا بخندی. و انصافا هم کادر آتلیه خیلی زحمت کشیدن و دلسوزانه کار کردن. انشالا عکسات که آماده شد میذارم روی وبلاگت. باز هم شروع شش ماهگیت مبارک خوشگل مامانی   ...
10 مرداد 1392

آرزوی آقا هوراد

عزیز دل هوراد جونم در سن چهار ماه و پانزده روزگی وقتی تازه از خواب پا شده بودی برای اولین بار پاهات را تا دهنت بالا آوردی و شروع به خوردن انگشت پات کردی که بسیار جالب و با مزه بود . از مدتها پیش غلت میزدی ولی حالا دیگه زیاد حتی توی خواب هم این کار رو انجام میدی (بعضی مواقع که روی زمین میذاریمت به چپ و راست هم خودت را میکشونی) در ضمن تلاشت برای پا شدن و نشستن بیشتر شده و خوب به نسبت قبل بیشتر هم سرت را بالا میاری توی کالسکه که باشی که دیگه تا کمر پا میشی. این قدر این کار را تکرار میکنی که آدم دلش میسوزه چون خیلی انرژی صرف میکنی. ولی اراده ات را تحسین میکنم.خوشکل نازم فکر کنم تنها آرزوت اینه که از جات بلند شی. روزی که پا شدی بای...
3 مرداد 1392

ما برگشتیم

ما از ١٦ خرداد تا ٢١ تیر اصفهان بودیم. تو این مدت اینقدر وقت نداشتم که نشد از هوراد جونی بنویسم. واکسن ٤ ماهگی هوراد را هم مثل ٢ ماهگیش تو اصفهان زدیم. اصفهان که بودیم هوراد جون عادت تا ٢ شب بیدار بودنش را ترک کرد و خدا را شکر شب و روزش برگشت سر جاش. حالا دیگه غلط میزنه. تلاش بیشتری برای بلند شدن از سر جاش انجام میده و گردنش را بیشتر از قبل بالا میاره تا بلند بشه. اونجا سه بار هم دکتر بردیمش. پیش دکتر خدایی و قائمی واسه سرفه هاش که هر دو گفتند حساسیته و یک بار هم بهد واکسنش چون خیلی کم وزن اضافه کرده بود که دکترخدایی گفت طبیعی و بچه ها تو فصل گرم نمودار رشدشون کند میشه و تیر و مرداد همین جوری. البته من هنوز نگرانم . الان که تهران اومدیم هم د...
24 تير 1392

و اما در ادامه سرما خوردگي

آقا خوشکلم بعد از اين که سرما خوردگيت خوب شد من و بابا تازه آبريزش بيني و کمي گلو درد پيدا کرديم و البته فکر ميکنم از خود شما به ما منتقل شد. خلاصه من بعد دو سه روز خوب شدم ولي مال بابا شديد تر بود و لذا رفت بالا واسه احتياط و یک هفته اي بالا بود و اين مدت که ديگه حسابی به من سخت گذشت. البته بابا ديگه امروز از قرنطينه در اومد و اومد پايين. جديدا ( البته دو هفته اي هست) که شبها ساعت 5/1 يا 2 ميخوابي و از اون طرف 5/12 يا 1 بيدار ميشي. . دوباره ساعت خوابت شيفت پيدا کرده. توي روز خيلي خوابت مياد ولي نميدونم چرا خوابت نميبره. البته ناگفته نمونه که تو بغل خوب ميخوابي ولي به محض اينکه ميذاريمت توي گهواره بيدار ميشي يا یه کوچولو ميخوابي و بع...
10 خرداد 1392

هوراد جونی و سرماخوردگی

متاسفانه با وجود مراقبت هاي زياد آخر سرما خوردی . که هرچی فکر میکنم میبینم کسی بیشتر از ما نمیتونه از بچه اش مراقبت کنه و وسواس به خرج بده ولی ظاهرا وسواس و مراقبت بیشتر تازه بدتره . الان ٥ روزه که از مریضیت میگذره و متاسفانه هنوز سرفه هات ادامه داره. طبق معمول اصلا وقت ندارم و تو این ٥ روز هم پوستم کنده شده از بس که نگران حالت بودم. ما داروت را شبها ساعتهای ٤ یا ٥ صبح بهت میدادیم چون اون موقع تنها زمانیه که مطمئنیم شیر استفراغ نمیکنی.امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم. ...
31 ارديبهشت 1392