روزا به سرعت میگذرن
این روزا خیلی کار دارم و سرم حسابی شلوغه و اصلا فرصت نوشتن ندارم. بیست و یکم دی از اصفهان برگشتیم ولی از اون موقع هر چی میخوام بنویسم فرصت ندارم. اصفهان دو هفته بودیم و من تونستم کمی استراحت کنم. شبها زود میخوابیدم. بعضی روزا هم که هوراد میخوابید چون کاری نداشتم میخوابیدم. اونجا مامان و بابام و بچه ها باهاش بازی میکردن و حسابی خسته میشد. چند تا کار هم یاد گرفت. از جمله اینکه دست دست کنه. جوراباش را بیاره(وقتی بهش میگیم جورابات کو).پاهاش رو هم کاملا میدونه و نشون میده.دالی کردن را قبلا بلد بود ولی به یه فرم دیگه هم انجام میده. قبلا با سرش دالی میکرد حالا دستهاش رو میذاره جلوی چشماش و دالی میکنه که عاشق این کارشم. لی لی لی لی ...
نویسنده :
ندا
15:51