هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

روزا به سرعت میگذرن

این روزا خیلی کار دارم و سرم حسابی شلوغه و اصلا فرصت نوشتن ندارم. بیست و یکم دی از اصفهان برگشتیم ولی از اون موقع هر چی میخوام بنویسم فرصت ندارم.  اصفهان دو هفته بودیم و من تونستم کمی استراحت کنم. شبها زود میخوابیدم. بعضی روزا هم که هوراد میخوابید چون کاری نداشتم میخوابیدم. اونجا مامان و بابام و بچه ها باهاش بازی میکردن و حسابی خسته میشد. چند تا کار هم یاد گرفت. از جمله اینکه دست دست کنه. جوراباش را  بیاره(وقتی بهش میگیم جورابات کو).پاهاش رو هم کاملا میدونه و نشون میده.دالی کردن را قبلا بلد بود ولی به یه فرم دیگه هم انجام میده. قبلا با سرش دالی میکرد حالا دستهاش رو میذاره جلوی چشماش و دالی میکنه که عاشق این کارشم. لی لی لی لی ...
4 بهمن 1392

روزهای پایانی ده ماهگی هوراد عزیزم

امروز پنجم دیماه  ٩٢ است و هوراد عزیزم   چهار روز دیگه وارد ماه یازدهم زندگیش میشه. امروز صبح با وجود آلودگی هوا چون از قبل برنامه ریزی کرده بودیم و ما هم داریم میریم اصفهان ، نوبت آتلیه را کنسل نکردیم و هوراد را بردیم آتلیه. کلی از قبل واسه امروز لباساش رو ست کرده بودم و همش نگران بودم که نکنه نگذاره ازش عکس بگیرن. فکر میکردم اصلا همکاری نکنه ولی خدا را شکر وضعیت بهتر از اون چیزی بود که من فکرش را میکردم و فکر میکنم بتونیم ده تا عکس خوب از بین عکسهاش در بیاریم. بهر حال انتظار هم ندارم که کاملا بتونه تو آتلیه همکاری کنه. چون بچه است و خسته میشه دیگه....چون عازم سفر به اصفهان هستم و بعید بدونم بتونم اونجا پست جدید بگذارم تصمیم ...
5 دی 1392

هوراد جان و اولین شب یلدا

  دیشب اولین شب یلدای هوراد عزیزم بود (سی ام آذر٩٢) که چند تا عکس گرفتیم. البته اصلا از کیک و عکس و ...خوشش نمیاد . البته طبیعیه چون چیزی از اینها درک نمیکنه. فقط دوست دارم براش خاطره بشه و بعد ها که بزرک شد از دیدن این ها لذت ببره . بقیه عکس ها در پست بعدی.... چند سطری هم بنویسم از هوراد در روزهای اخیر... هوراد جان این روزها مرتب در حال یادگیری چیزای جدیده . مثلا اینکه اگه بهش بگیم چیزی را بده میده . مثلا امروز قطعات پازلش را که ریخته بود روی زمین دانه دانه میداد به من. میگفتم هورادجون باز هم بده. یکی دیگه میگذاشت کف دستم...فعل بگیر را هم که خیلی وقته تمرین کرده. دست و پا و بینی و زبان را میشناسه. البته وقتی ...
1 دی 1392

دومین دندان

امروز بعداز ظهر (٢٢ آذر ٩٢)متوجه دومین دندان هوراد جون شدیم که در کنار دندان اولش جوانه زده. اما در هفته گذشته.. مامان بابام چند روزی اومدن تهران به همراه نگین. یکی از همون روزهایی که مامانم اینها اینجا بودن متوجه شدیم هوراد جون مهارت جدیدی پیدا کرده و اون اینکه اشیا را از داخل یک قوطی یا کامیونش خالی میکنه و بعد دوباره یکی یکی میندازه داخلش که به نظرم پیشرفت مهمی بود. اما چیزی که چند روز است نگرانم کرده دانه های قرمز رنگ روی صورتشه که نمیدونم از چیه. هر چیزی که فکر میکردم ایجاد حساسیت میکنه را از غذاش حذف کردم و خودم هم نمیخورم. اما همچنان دونه ها سرجاشون هستن. نمیدونم چکار کنم. دکتر بهرامی هم که احتمالا هنوز از مسافرت برنگشته. ضمن ا...
22 آذر 1392

سپاس

سپاسگذارم : از تو و از یگانه خالق تو         بخاطر حضورت درکنارمن بخاطر حس مادرانه ای که توبه من بخشیدی  بخاطر روح لطیف و پاکت . چراکه لمس تو لمس تمام زیبایی هاست   بخاطر لبخندزیبایت و افرینش تمام لحظه های شیرین و ناب زندگیم      ...
19 آذر 1392

پایان نه ماهگی

الان هوراد جونم رو ی  پاهام نشسته و زل زده به مونیتور و گاه گداری هم هجوم میاره به سمت کیبورد. زیاد نمیتونم بنویسم فقط اومدم که بگم "هورادجونم عشق من فردا نه ماهت تموم میشه و وارد ماه دهم زندگیت میشی. ورودت به ده ماهگی مبارک پسر نازم."   ...
8 آذر 1392

این منم؟؟؟؟

این روزها باورم نمیشه که این منم که این قدر بطور ناگهانی سبک زندگیم عوض شده. من از وقتی چشم باز کردم و یادمه تو فکر درس و دانشگاه بودم و کار خونه تعطیل. لیسانس که قبول شدم بعد یه مدتی دیدم اغنا نشدم رفتم سراغ ارشد. بعد از ارشد بازم راضی نبودم و گفتم باید دکترا قبول بشم و شدم. تو دوره دکترا ازدواج کرده بودم. فاصله خونه تا دانشگاهم اون قدر کم بود که یاد ندارم یک بار صبح زود پا شده باشم( دقیقا دوره لیسانس و ارشدم هم همینطور بود) روزا هم که اکثرا تو دانشگاه ناهار میخوردم رضا هم دانشگاه غذا میخورد. خلاصه کلی عشق و صفا بود....بعد از دکترا گرفتن هم همش میگفتم کار اما حالا.. این قدر عوض شدم که تمام فکر و ذکرم شده هوراد. فردا چی بخوره. ...
6 آذر 1392

هوراد جون هشت ماه و 18 روزه

هوراد عزیزم هر روز کارای جدید انجام میده و حیفم میاد ننویسم چون ممکنه تو پستای بعدی یادم بره.. جدیدا در پوش آب که کف زمین آشپزخونه است از مهم ترین علایقش شده و معلوم نیس با اینکه ماشین ظرفشویی روشه چطوری میبینتش و میره سراغش. سطل لباساش که گوشه اتاقشه از دیگر علایقشه که بره لباسا رو بریزه بیرون. بهش میگیم " هوراد یک دو سهههههه " خودش همزمان با ما میگه هههههههههههه(یعنی سه). عاشق آهنگه. یه سایت آهنگ baby رضا از اینترنت دانلود کرده اسم یکی از آهنگاشLondon Bridge که خیلی این آهنگ رو دوست داره و وقتی تموم میشه  سمت کامپیوتر نگاه میکنه  که یعنی دوباره برام تکرار کنید. آهنگهای ایرانی را هم دوست داره مثل آهنگ "من از عشق بارون ...
27 آبان 1392

مادر

از مرگ نمی ترسم من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم ...   ...
27 آبان 1392