هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

از تو بگم

هوراد جوني تو اينقدر شيرين و بامزه اي که هر چي بگم کم گفتم. از همون اول که بدنيا اومدي خيلي هوشيار بودي و اين رو همه اطرافيان هم فهميده بودن. خيلي باهوش و حساس به صداها. از همون اول نوزاد شل و ولي نبودي. قربونت برم ن که از همون اول يه کمي گردن ميگرفتي. هر چي ميگذره بيشتر ميفهمم که چقدر باهوشي. اينو دکتر بهرامي هم گفت . امروز ٢ ماه و ٦ روزته. الان ديگه وقتي باهات حرف ميزنم ميخندي. خنده هاي که دل آدم واست ضعف ميره. توي اتاقت که ميبريمت آنچنان به استيکر هاي روي ديوار نگاه ميکني که آدم ميمونه چي از اينا دريافت ميکني و از همه مهم تر اين که عاشق الاغ موزيکالتي که ميتونم بگم نيم ساعت همينطور بهش زل ميزني. آخه چي ازش ديدي که اي قدر دوسش داري عزيزکم....
17 ارديبهشت 1392

اولین سفر

هوراد جون اولين سفر شما در سن ٥٦ روزگي بود که با مامان فهين رفتيم اصفهان. اونجا واکسن دو ماهگيت را زديم وشما تا چند روز وضعيت خوبي نداشتي. تبت ميرفت و ميومد عزيزم. ولي خدا را شکر برطرف شد. ما قصد داشتيم زياد اصفهان بمونيم. چون از وقتيکه من حامله بودم (٤ ماهگي) تا الان که گل پسري ٥٦ روزش شده بود نرفته بوديم اصفهان. تو دوران حاملگي بخاطر حالم که خوب نبود و بعد از بدنيا اومدن تو هم چون ميخواستيم کمي از وضعيت نوزادي در بياي نرفتيم. ولي یه اتفاي افتاد که مجبور شديم روز شنبه(١٤ ارديبهشت) یعني ٣ روز پيش برگرديم تهران و اونم اين بود که از دانشگاه واسه مصاحبه به من زنگ زدن. خلاصه ما امروز شما ا دو ساعتي گذاشتيم و رفتيم مصاحبه که حالا معلوم نيس ن...
17 ارديبهشت 1392

ختنه گل پسر

روز چهارشنبه ما پسر گلمون را در ٤٠ روزگي واسه ختنه برديم بيمارستان مهر پيش دکتر خودم خانم دکتر شاهوردي . طفلک يک کم اذيت شد ولي چون به روش حلق است باز هم بهتر از جراحي. الان روز چهارمه و دکتر گفته حلقه تا ١٠ روز ممکنه طول بکشه تا بيفته. بايد زود زود تميزش کنيم تا مشکلي براش ÷يش نياد. مامان من هم اومده کمکم و واقعا هم زحمت کشيده و کلي خسته شده. اميدوارم که اين مساله هم بزودي با خوبي تموم بشه. ديشب گل ÷سري تا صبح بيداربود و بيتابي ميکرد. نميدونم چش بود. خلاصه دم دماي صبح خوابيد. صبح صداش گرفته بود و من نگران از اين که نکنه سرما خورده باشه. خيلي نگرانشم و احساس ميکنم که ديگه نگراني هام به وسواس تبديل شده. کاش کمي بیخيال بودم. چون ...
24 فروردين 1392

شمارش معکوس

سلام کوچولوی عزيزم. ما امروز رفتيم پيش خانم دکتر و تاريخ اومدنت   را دوازدهم زد.  انشالا به سلامتی بیایی. ما تا اون روز لحظه شماری میکنیم. مواظب خودت باش.
2 اسفند 1391

داریم به روزای پایانی نزدیم میشیم

امروز بيست و هشتم بهمن ١٣٩١ است و دکتر براي زایمان من بین دهم تا دوازدهم اسفند را تعیین کرده. ما امروز کارهای مربوط به بند ناف رویان را انجام دادیم. هر چند که هنوز کلی کار باقیمانده. ما تنها چیزی که از خدا میخوایم اینه که پسرمون سالم و سلامت به دنیا بیاد.
28 بهمن 1391