هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

شهربازی

دیشب یعنی در هشت ماه و یک روزگی هوراد جون رفتیم یاس طبقه چهارمش یه شهربازی درست کردن که البته یه بار دیگه هم رفته بودیم ولی دیدیم بدرد هوراد نمیخوره . رفتیم کافی شاپ و زود اومدیم. اما دیشب تصمیمم گرفتیم بره بازی کنه. هر چند از سنش بیشتر بود و همه بزرگ بودن. فقط رفت توی اتاق توپ که مسئولش اجازه داد من هم باهاش برم داخل. خوشش اومده بود ولی خوب زود خسته میشه. هنوز واسه سنش زوده که این جور جاها بیاد.  روی کالسکه هم میخواستم ببرمش که دیگه این را مسئولش اجازه نداد من هم بشینم و ما هم بیخیال شدیم.    اینم یه عکس هنری از هوراد روی سرسره   پریروز هم برای اولین با توی حموم نشست توی تشتش که پر آب کرده بودم. اولش کمی...
12 آبان 1392

فقط عکس

هوراد جون در بيمارستان مهر    فداي اون خوابيدنت با اون لبات توي اتاقش    يکي از ژستاي هوراد گلي موقع خوابيدن  عاشق اين عکستم   بازم توي بغل بابا خوابم برده از آن جاييي که تا حالا از هوراد جوني عکسی نذاشتم(یعني وقت نداشتم) تصميم گرفتم چند تا از عکساشو از بدو تولد تا الان(٢ماه نه روز) بذارم. هر چند هوراد جوني  خودش خيلي جيگر تر از عکساشه. بقيه عکسها را وقتي آتلیه بهمون تحويل داد ميذارم ...
8 آبان 1392

پایان هشت ماهگی

روزا تند تند میگذرن و چه قدر احساسات متناقض دارم. کاش بزرگ نشی و از طرفی هم ای کاش زودتر بزرگ بشی. بگذریم.... ماه گذشته ماهی بود که هوراد یک مرتبه تحول عظیمی در حرکاتش دیده شد. سرعت چهار دست وپا رفتنش بیشتر شد و از یک هفته پیش هم دیگه دستش را میگیره به لبه میز و صندلی و بلند میشه. البته بطور نصفه نیمه. درضمن دو زانو رو دو تا پاهاش میشینه که البته بعد از مدتی تعادلش را از دست میده. روز یکشنبه 28 مهر با هواپیما رفتیم اصفهان و یک هفته اونجا بودیم. برگشتن قرار بود بابایی بیاد دنبالمون ولی ماشینش خراب شد و ما با بابا محسن و مامان فهین و نگین اومدیم تهران. مامان بابای من دو روز موندن و رفتند.  در واقع اون یک هفته ایکه اصفهان ب...
8 آبان 1392

پایان سه ماهگی

 وقتي بابا سرما خورده بود و ماسک زده بود(که منم مريض نشم)  در حال تماشاي تلويزيون         ...
8 آبان 1392

پایان هفت ماهگی

هوراد جان دیروز هفت ماهش تمام شد و خیلی جالبه که دقیقا دیشب برای اولین بار چهار دست و پا شروع به راه رفتن کرد. البته ده روزی بود که میخزید و راه میرفت و گاه گداری هم چند قدم چهار دست و پا میرفت ولی دیشب یه مسافت زیادی را چهار دست و پا رفت. البته بگم انگیزه راه رفتنش جارو برقی بود که با روشن کردنش مات و مبهوت شده بود.  بیشتر هم ترجیح میده بره روی سرامیک ها تا روی فرش. از صدای اسباب بازیهاش که میزنه رو سرامیک خوشش میاد. از این ماه اگه بخوام بگم اینکه بعد از واکسن شش ماهگی ضعف شدید پیدا کرده بود و چند روزی درجه حرارتش پایین اومده بود تا به حال عادی برگشت. بعدش هم دوباره یه سرماخوردگی که البته فقط آبریزش بینی بود و خدا راشکر تب و .. ند...
9 مهر 1392

نیم سالگی آقا کوچولوی من

هوراد جون نیم ساله شد. تو این مدت سرم شلوغ بود و نتونستم بیام اینجا. مامان بابای من از اصفهان اومده بودند و تا فردا هم مهمون ما هستند. هر چند بخاطر شرایط هوراد جون که همیشه باید در سکوت بخوابه فکر کنم بهشون سخت گذشت. متاسفانه هوراد در ساعت مشخصی باید بخوابه و موقع خواب هم معمولا گریه زاری راه میندازه و بابایی اش باید کلی رو دست توی حیاط و این اتاق و اون اتاق راش ببره تا بخوابه. قلق خوابش را هم بابایی اش میدونه. خلاصه ما هر شب از ساعت های ٨-٩ کارمون همینه و مهمون هم که واسمون بیاد طبعا سختش میشه. بهر حال ازشون ممنونم چون کلی به من کمک کردن. هوراد ١١ شهریور نیم ساله شد و ما دو سه روز قبلش یه جشن کوچولو واسش گرفتیم با حضور خانواده من و رضا و فر...
27 شهريور 1392