هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

این منم؟؟؟؟

1392/9/6 22:28
نویسنده : ندا
139 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها باورم نمیشه که این منم که این قدر بطور ناگهانی سبک زندگیم عوض شده. من از وقتی چشم باز کردم و یادمه تو فکر درس و دانشگاه بودم و کار خونه تعطیل. لیسانس که قبول شدم بعد یه مدتی دیدم اغنا نشدم رفتم سراغ ارشد. بعد از ارشد بازم راضی نبودم و گفتم باید دکترا قبول بشم و شدم. تو دوره دکترا ازدواج کرده بودم. فاصله خونه تا دانشگاهم اون قدر کم بود که یاد ندارم یک بار صبح زود پا شده باشم( دقیقا دوره لیسانس و ارشدم هم همینطور بود) روزا هم که اکثرا تو دانشگاه ناهار میخوردم رضا هم دانشگاه غذا میخورد. خلاصه کلی عشق و صفا بود....بعد از دکترا گرفتن هم همش میگفتم کار

اما حالا..

این قدر عوض شدم که تمام فکر و ذکرم شده هوراد. فردا چی بخوره. میان وعده چی بهش بدم. نکنه عطسه میکنه سرما خورده. وای امروز شکمش کار نکردو.... قضیه کارم هم که شده یک مسئله فرعی. موندم چطور آدما دلشون میاد بچه چند ماهه را میذارن مهد. البته نمیدونم شاید مجبورن. شاید من شرایطم جوری بوده که تونستم این مسئله را به تعویق بندازم. شبها غذاش را درست میکنم و واسه خودمم همینطور. چون در طول روز امکان نداره بتونم کاری انجام بدم. اگه در طول روز با هزار ترفند بخوابه با یه صدای تیک بیدار میشه. در نتیجه روز وقتی خوابیده هم عملا نمیشه کاری کرد. بعداز ظهر ها این قدر خوابم میاد که حاضرم هرکاری بکنم تا بتونم نیم ساعت بخوابم. البته طبقه بالا میبرمش ولی قابل پیش بینی نیست که بمونه یا نه و اگه ببرمش میام پایین و تند تند کارام رو میکنم یا ناهار میخورم. دیگه به خوابیدن نمیرسه. اکثرا شبها تا یک بیدارم و بندرت زودتر بخوابم. بله این منم . حالا که هورادی اومده از خوابم هم که شدیدا روش حساسیت داشتم میزنم. اما اشکالی نداره. راضیم و خدا را شاکر.

خدا را شکر چند روزیه که توی کالسکه میخوابونمش(البه این روش فقط در طول روز جواب میده). اولش میشینه تو کالسکه کمی غر غر میزنه بعد یه لم میده روی دسته سمت راست کالسکه و چرخای کالسکه رو که حرکت میکنن نگاه میکنه. کم کم خسته میشه و تکیه میده و خوابش میبره. دیگه این قدر راش میبرم و پیش پیش لالا میگم که گلوم باد میکنه . ولی چند روزه این روش جواب میده. امروز همینطور که داشت به چرخ کالسکه نگاه میکرد دیدم تکون نمیخوره. نگاه کردم دیدم خوابش برده. عزیزم چون صبح زود پا شده بود خیلی خوابش میومد. به غیر از مواقعی که خوابش بیاد دیگه تو کالسکه هم بند نمیشه. پریروز که قشنگه برگشت و پا شد وایساد و پاهاش رو هم از توی بند های کالسکه اش کشید بیروم. مامانم میگه خودتم کوچیک بودی نه تو کالسکه میشستی و نه صندلی ماشین.

جدیدا آهنگ London Bridge را که رضا یا من براش میذاریم به محض تموم شدن آهنگ نگاه به کامپیوتر میکنه و میگه " بو بو بو" یعنی دوباره برام بذارید و ما هم میاریم و دوباره میگه بو بو بو و این داستان ادامه پیدا میکنه....

علاقه اش به کتابهای داستانی بیشتر شده و بیشتر بهشون توجه میکنه.

از دیشب سردرد داشتم و امروز هم سردردم ادامه داشت باکمی حالت تهوع که فکر کنم واسه آلودگی هوای تهرانه که امروز مدارس را تعطیل کرده بودن. واسه همین زیاد حوصله بازی باهاش را نداشتم. طفلک هورادجونم امروز خودش بیشتر خودش را سرگرم کرد الته تمام مدت که بازی میکرد کنارش بودم ولی اصلا انرژی نداشتم.( چون یک لحظه تنهاش بذاریم ممکنه از پشت با سر بخوره زمین. وضعیت نشستنش اصلا قابل اعتماد نیست و تعادل نداره. ) بعداز ظهر بردمش بالا . عوضش اونجا حسابی بازی کرده بود. بعد هم که رضا اومد و دیگه با رضا بود. البته الان خیلی بهترم. خدا به داد این طفل معصوم برسه که تو این هوا میخواد زندگی کنه. پارسال میخواستیم دستگاه تصفیه هوا بخریم من دل دل کردم و نخریدیم . احتمالا الان قیمتش دوبل شده.

 انشالا همیشه سلامت باشی عزیزم. هوراد کم کم داره نه ماهش هم تموم میشه و تا چند روز دیگه وارد ماه دهم زندگیش میشه. پیشاپیش ورودت به ده ماهگی را تبریک میگم آقا خوشکل من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)