هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

بیست- بیست ویک وبیست و دو ماهگی عزیز دل

1393/11/16 0:59
نویسنده : ندا
311 بازدید
اشتراک گذاری

بازم تنبلی کردم و دیر اومدم . البته تو این مدت این قدر اتفاقات رخ داده که فکر نمیکنم همش را بتونم تو ذهنم بیارم. هوراد جونم بزرگتر شده. مستقل و شیطون تر شده و......

مهم ترین مسئله که درست در بیست ویک ماه و چهارده روزگی هورادم  اتفاق افتاد این بود که پسر من در این تاریخ با شیر مامان بای بای کرد. البته مدتی بود که سعی میکردم روزها را کم کنم و فقط شب بدم. ولی یه مریضی شدید ویروسی گرفت و اسهال و استفراغ. به همین خاطر دوباره شروع کردم به شیر دادن بدون برنامه و تا دو هفته بعد از خوب شدنش هم این روند ادامه پیدا کرد. بعد دوباره کم کم  شیر روزش را کم کردم. البته با سختی. درسته که میگن بچه را سیر کنید ولی هورادی با چیزای دیگه راضی نمیشد. چون علت شیر خواستنش نیاز عاطفی بود نه گرسنگی. چند روز هم که تعطیل بود و رضا وقت داشت میبردیمش بیرون تا حواسش پرت بشه. خلاصه دیگه شد شبها و از تاریخی که گفتم هم شبها را قطع کردم. البته مجبور شدم دوباره با کالسکه بخوابونمش که خوب این خودش عادت بدیه ولی ناچار بودم چون طفلی خوابش نمیبرد. فعلا هم کم و بیش با همین روش میخوابه. سوم دیماه هم رفتم اصفهان و همین باعث شد که به کلی شیر را بگذاره کنار. در کل راضی بودم و بهتر از اون چیزی که فکر میکردم پیش رفت. یکی دو روز قبل از رفتن اصفهان هم  بردمش آراز که عکس بگیرم ازش که اصلا همکاری نکرد. البته کمی سرماخوردگی هم داشت که باعث شد اصلا حوصله عکس و این برنامه ها را نداشته باشه  که در نهایت با کلی دلقک بازی 5 تا عکس که در حد عالی هم نبودن از کاراش دراومد.  قبل از رفتن به اصفهان برای ائلین بار بردمش دندانپزشکی که دکتر گفت وسیدگی نداره ولی سعی کنید مسواک کنه که متاسفانه با سختی این کا را انجام میده. آخرین روش به توصیه مامانم کمی رب انار روی مسواکش میزنم که به هوای ترش مزه بودن رب انار کمی مسواک کنه. 

3 هفته اصفهان بودم که کلی استراحت کردم. یک بار هم هورادی را با مامانم و نوید و نیما و نگین بردیم هایپر استار . سنگ ها ی پارکینگ و کابینت های  اشپزخونه را هم انتخاب کردیم و سفارش دادیم که این برای ما ها که کلا به این راحتی انتخاب نمیکنیم کار بزرگی بود. انگار که کوه کنده باشیم. کلی احساس سبکی بهمون دست داده بود .البته به این راحتی هم نبود ولی انجام شد. اونجا باز رفتم سراغ کارای عقب افتادم. رفتم پیش دکتر فاطمی واسه بوتاکس. موهام را کوتاه کردم. از همه مهمتر هورادی را بردیم یه آرایشگاه کودک توی مجتمع پارک. قیمتش ارزون بود ولی خوب وقت هم نگذاشت. هورادی هم که تو بغل نیما کلی گریه کرد و راضی نبود. خلاصه اولین آرایشگاه زندگیش را هم در اصفهان با آقایی که بهش میگفتن عمو سروش تجربه کرد. موقع برگشتن به تهران نگین هم اومد که من تنها نباشم. چند روزی موند و رفت. کلاسهام هم از یازده بهمن شروع شده که دوشنبه و چهارشنبه است. یادم رفت بگم اصفهان که بودیم استارت هوراد واسه زبون باز کردن زده شد. البته حرف میزد ولی اونجا یک مرتبه یه جهشی کرد وشروع کرد به گفتن کلمات سخت مثل " کاکائو"  ، " کاهو " و این دو تا را مرتب با خودش تکرار میکرد که تفاوتش تو ذهنش بمونه. عاشق نگینه و ولش نمیکنه. میرفت سر گوشی بابام و میگفت " بابا عس نی نی" یعنی عکس نی نی ( که خودش باشه) را از توی گوشی بهم نشون بده. در ضمن اونجا یکی دو بار مامانم شیر پاستوریزه را که حتی لب نمیزد بهش داد و کم کم خورد. به طوریکه  الان دیگه راحت شیر میخوره.  یه مدت چشماش را خیلی میمالید چند روز پیش بردیمش پیش دکتر صالح پور که با کلی گریه دکتر معاینه لش کرد خدا را شکر مشکلی نداشت. آخر سر هم دکتر یه نانی بهش داد که تا ته اش را خورد. شب که  اومدیم خونه ازش پرسیدیم کی بهت کاکائو داد؟ گفت " آق دتر " یعنی آقای دکتر.

از کلمات جدیدش که حضور ذهن دارم:

بب (ببر)

مو (مورچه)

بس(بستنی)

په په (پو پو شخصیت کتاب داستانهاش)

مه مه ( می می نی  شخصیت کتابش)

بیس (بیسکوییت)

دس (گز)

پیت (پیتزا)

ماس (ماست)

عسل(عسل)

در ضمن به سین عسل تشدید میذاره و ادا میکنه

البته به دست هم میگه دس ولی حالت لب و دهنش در این دو کلمه کاملا متفاوته که میشه فهمید کی گز میخواد و کی رجع به دست داره حرف میزنه)

پا (پا)

بهش میگیم کدوم فروشگاه بریم ؟ میگه " ناس" یعنی فروشگاه یاس"  میگیم اونچا چکار میکنی؟ میگه " تند" یعنی تند میدوم

سیر(شیر)

سه (عددسه)

البه دو سه تا عدد دیگه هم بلده. رنگها را که خیلی خوب مهماش را بلده و کمی هم به پازل علاقه مند شده.

خیلی دیر وقته و شدید خوابم میاد.. دیگه باید تموم کنم. هورادجون ببخش اگه در نوشتن تنبلی دارم......

پسندها (1)

نظرات (0)