هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

چهارده ماهگی

هوراد عزیزم چهارده ماهگیت مبارک. خیلی برام جالبه که در چهارده ماهگی مفهوم تمام جملاتی که بهت میگیم را متوجه میشی و فقط نمیتونی بیانشون کنی. تمام مفاهیم مثل کتاب، مداد، کاغذ ، تلویزیون، لباس، ماشین لباسشویی، گاز ، تخت خواب، چراغ، تایر ماشین، حیاط، گل ، درخت، کنجشک، مبل، موبایل، پرده، آفتاب، فن و.... تقریبا تمام جملات را میفهمه.  مثلا بهش میگیم جلوی تلویزیون نرو برو عقب بشین برمیگرده میره عقب میشینه(البته فقط چند ثانیه) بعد دوباره میاد جلو. یا بهش میگم فلان چیز را بیار بده من میدوه میره میاره. یه چیز جالب: عاشق فن داخل دستشویی یا هر جای دیگه ای هست. چند وقت پیش رفته بودیم بیرون بالای یه ساختمون بلند چند طبقه یه فن بود که با د که میومد ...
12 ارديبهشت 1393

دوازده و سیزده ماهگی عزیز دلم

  با تاخیر فراوان بالاخره اومدم. اینقدر تاخیر داشتم که نمیدونم از کجا بگم. .... ایام نوروز را از 4-10 فروردین اصفهان بودیم. اینم بگم که یه صندلی ماشین مکسی کوزی مدل توبی براش خریدیم که خدا را شکر برخلاف تصور من بهش علاقه نشون داد و در رفت و برگشتنم از اصفهان خیلی راحتتر از دفعات قبل بودم. توی دید و بازدید ها هر کس از فامیل ها هوراد را میدید  بهش میگفت " ندا کوچولو". الهی قربونش برم من.....تو این مدت من تونستم کمی استراحت کنم چون اونجا کاری نداشتم . .. اصفهان که بودیم یه چند قدمی راه میرفت ولی از بعد عید دیگه روز به روز راه رفتنش را تقویت کرده بطوریکه الان دیگه طول یه فرش را میره و برمیگرده ولی خوب هنوز نمیتونه تعادلش را حفظ کنه...
8 ارديبهشت 1393

روزهای پایانی سال 92

این آخرین پست من در سال 92 خواهد بود. این روزها حال و هوای دیگه ای دارم. جدای از این که همیشه از روزهای پایانی هر سال خیلی خوشم میاد و شور و حال عجیبی دارم، همش یاد سال گذشته و روزهای بدنیا اومدن هورادم. هوراد عزیز ما توی آخرین ماه از فصل زمستون 91 بدنیا اومد و من از یازده اسفند تا الان همش در حال مرور اون روزها هستم. دیروز هم واسه چکاب رفته بودم مطب دکتر شاهوردی وبا دیدن دکتر و آذر جون خاطراتم تازه شد. خدا را شکر میکنم که ما را لایق داشتن این نعمت دانست و هوراد عزیز را به ما داد و ما را غرق در خوشبختی کرد. اگه بخوام از روزای اخیر بنویسم باید بگم که کلی درگیر بودیم. بعد از واکسن یکسالگی هوراد رضا آنفولانزا گرفت و چند روزی رفت بالا ...
28 اسفند 1392

جشن تولد یک سالگی

انگار همین دیروز بود که با آذر (دستیار خانم دکتر) تماس داشتم. گفته بود ساعت شش و نیم صبح روز جمعه باید توی بیمارستان باشم. صبح اونروز پا شدم یک کمی آرایش کردم. تا کارام را بکنم دیر شد با رضا و مامان بابام راه افتادیم .تو راه دوباره آذر زنگ زدکه کجایی؟ خلاصه وقتی رسیدم رفتم اتاق زایمان و رضا هم رفت دنبال کارها. مامانم هم پشت در اتاق زایمان بود. خوابیدم. آذر و یه پرستار دیگه لباس بهم پوشوندن و فشارم را اندازه گرفتن ویکسری کارهای دیگه. یادمه آذر پرسید اسمش را چی میخوای بذاری؟ گفتم هوراد یا نیکراد. هنوز قطعی نیست. پرستاره بهم گفت این قدر دیر کردی وایساده بودی آرایش میکردی(البته با خنده). یک کمی بعد دکترم هم اومد و خلاصه من را بردند سمت اتاق عمل....
14 اسفند 1392

هوراد عزیزم یکساله شد

یکسال پیش درست در چنین روزی یعنی یازده  اسفند ١٣٩١ ساعت ١٠/٩ صبح یه فرشته کوچولو به دنیا اومد که الان همه دنیای ماست ، هوراد جونم سالروز میلادت  مبارک     ...
11 اسفند 1392

دندان پنجم

در ادامه روند دندون درآوردن هوراد که این روزها سخت درگیرشه دیشب خیلی ناآرامی داشت و اصلا خوابش نمیبرد. طفلک تا 3-4 نیمه شب بیدار بود و ما هم  بیدار بودیم. هرچقدر با کالسکه حرکتش میدادیم خوابش نمیبرد. در نتیجه رضا شروع کرد باهاش بازی کردن که دیگه حول حوش ساعت 5/3 توی کالسکه گذاشتمش و چون خسته بود خوایبد تا 9 صبح. امروز صبح دیدم دندان پنجمش (از دندان های بالا) جوانه زده. ولی اصلا نمیذاره من نگاه کنم ببینم وضعیت بقیه دندونهاش چطوریه. شاید چند تا را باهم داره در میاره. نمیدونم. امشب حالش بهتر بود و فعلا خدا را شکر خوابیده. هورادجونم دندان پنجمت در یازده ماه و ده روزگی مبارک ...
20 بهمن 1392