هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

دوازده و سیزده ماهگی عزیز دلم

1393/2/8 2:39
نویسنده : ندا
312 بازدید
اشتراک گذاری

 

با تاخیر فراوان بالاخره اومدم. اینقدر تاخیر داشتم که نمیدونم از کجا بگم. ....

ایام نوروز را از 4-10 فروردین اصفهان بودیم. اینم بگم که یه صندلی ماشین مکسی کوزی مدل توبی براش خریدیم که خدا را شکر برخلاف تصور من بهش علاقه نشون داد و در رفت و برگشتنم از اصفهان خیلی راحتتر از دفعات قبل بودم. توی دید و بازدید ها هر کس از فامیل ها هوراد را میدید  بهش میگفت " ندا کوچولو". الهی قربونش برم من.....تو این مدت من تونستم کمی استراحت کنم چون اونجا کاری نداشتم . .. اصفهان که بودیم یه چند قدمی راه میرفت ولی از بعد عید دیگه روز به روز راه رفتنش را تقویت کرده بطوریکه الان دیگه طول یه فرش را میره و برمیگرده ولی خوب هنوز نمیتونه تعادلش را حفظ کنه و میفته یا خودش خسته میشه. اولین باری هم که بیرون از خونه گذاشتیم رو زمین راه بره هفته گذشته بود در فروشگاه شهروند که خیلی هم خوشش اومده بود. راستش برخلاف بچه های دیگه زیاد توی این چرخ دستی ها نمیشینه و زود میخواد بیاد بیرون.  کلمه ای که یاد گرفته و میگه " به به" . ازش میپرسیم چی خوردی؟ میگه به به و خیلی هم قشنگ میگه. بطوریکه وقتی زنگ میزنم اصفهان همه ازش میپرسن چی خوردی؟ که البته اگه نخواد جواب بده صد بار هم بپرسی جواب نمیده. کم کم شخصیتش داره عوض میشه و من هر روز بزرگ شدنش را با تمام وجود حس میکنم. منظورم رشد جسمی نیست. منظورم رشد شخصیتی اش است. قبلا بیشتر تلبع ما بود ولی الان میخواد خودش باشه. وقتی چیزی را میخواد خیلی صریح خواسته اش را میگه و پافشاری هم میکنه. با اشاره تمام خواسته هاش را به ما میفهمونه. گاهی اوقات هم دست ما را میگیره و میبره به سمت جایی که میخواد. این قدر هم ددری شده که نگو. عصرها که رضا میاد اجازه نمیده لباس عوض کنه . میخواد بغل بشه و بره حیاط و کوچه را بببینه. اگر هم کمی ببریش توی حیاط وقتی میخوای بیاریش داخل کلی گریه میکنه و باید دوباره ببریش که البته این قسم کارها رو رضا انجام میده. چون وقتی میاد بنده باید بدوبدو کارام را بکنم که شاید بتونم تا 2 نصف شب تمومش کنم و برم بخوابم.  کفش هایی که داشت براش تنگ شده بودن و قصد داشتم برم براش کفش بخرم ولی پریروز مامان مریم براش یه جفت کفش آدیداس هدیه خرید و بنابراین این کار خیلی سخت از جلوی پام برداشته شد. امروز هم رفتیم شهر کتاب واسش یه بسته رنگ انگشتی  و یه بسته ماژیک که مخصوص یکساله هاست خریدم که رنگش بیخطره و در ضمن هر جا را رنگی کنه با آب قابل شستشو هست. یه یسته 25 قطعه ای خانه سازی هم واسش خریدم که زیاد علاقه ای نشون نداد و از همه مهمتر از سری داستانهای وورجولک ها فقط " زنبور زرده پرده "را نداشت که اون را هم خریدم . یک جفت دمپایی خریدم که توی حیاط بپوشه. راستی یه خبر خیلی مهم و اون اینکه بطور ناگهانی یه شی که برده بودمش شیر بدم روی تخت خوابوندمش شیر که خورد خوابش یردو. الان چند شبه دیگه توی کالسکه راش نمیبریم و میخوابونمش روی تخت خودم و کمی بازی بازی میکنه و من شعر میخئنم تا خئابش ببره. بنظر میرسه این روش را دوست دارهو البته ناگفته نمونه که این قدر وول میخور که نگوولی بالاخره میخوابه. البته در طول روز این روش جواب نمیدم. بنظرم میرسه برای بچه ها هر کاری زمان خاص خودش را میطلبه و وقتی زمانش برسه خودشون انچامش میدن. مثلا معلومه که الان دیگه دوست نداره توی کالسکه خوابش کنیم  و دلش میخوا روی تخت بخوابه. عزیز دلم داره مردی میشه واسه خودش .....این روزا در گیر یه مساله ای هستم که خیلی به کمک خدا نیاز دارم  که البته همیشه هم توجهش بسمت من بوده و کمکم کرده... میگن بچه ها به خدا خیلی نزدیکن.  هورادی برام دعا کن...

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مهدیه
11 اردیبهشت 93 1:28
سلام دوست عزیز دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز5 رو بدین