هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

روزهای پایانی سال 92

1392/12/28 0:36
نویسنده : ندا
288 بازدید
اشتراک گذاری

این آخرین پست من در سال 92 خواهد بود. این روزها حال و هوای دیگه ای دارم. جدای از این که همیشه از روزهای پایانی هر سال خیلی خوشم میاد و شور و حال عجیبی دارم، همش یاد سال گذشته و روزهای بدنیا اومدن هورادم. هوراد عزیز ما توی آخرین ماه از فصل زمستون 91 بدنیا اومد و من از یازده اسفند تا الان همش در حال مرور اون روزها هستم. دیروز هم واسه چکاب رفته بودم مطب دکتر شاهوردی وبا دیدن دکتر و آذر جون خاطراتم تازه شد. خدا را شکر میکنم که ما را لایق داشتن این نعمت دانست و هوراد عزیز را به ما داد و ما را غرق در خوشبختی کرد. اگه بخوام از روزای اخیر بنویسم باید بگم که کلی درگیر بودیم. بعد از واکسن یکسالگی هوراد رضا آنفولانزا گرفت و چند روزی رفت بالا که به هوراد منتقل نشه. واسه همین من خیلی کارم سنگین تر شد و خیلی خسته شدم. یکی دو شب از همون شبهایی که رضا نبود خیلی بد خوابید . بطوریکه یک بار تا سه و نیم شب بیدار بود و منم دیگه اعصابم حسابی خراب شده بود. معلوم شد آدم خیلی قوی ای نیستم. نمیدونم چرا نمیخوابید شاید از دندونش بود . ناگفته نمونه که دو تا دندون دیگه هم در آورده یکی بالا و یکی هم دندون پایینش (جلویی ) که البته این دومی حدود سه هفته پیش جوانه زده بود. حالا دیگه هورادی هفت تا دندون داره. پریروز هم کمی آبریزش بینی پیدا کرد که نمیدونم از اثرات واکسن بود یا سرما خورده بود. همون روز بردیمش چکاب پیش دکتر بهرامی که گفت احتمالا از واکسنشه.  قدش 76 و وزنش 11 کیلو بود(در 12ماه و چهارده روزگی). یادم رفت بگم که موقعی که دکتر شروع به معاینه کرد آنچنان گریه ای راه انداخت که نگو و نپرس. بیچاره دکتر.. بنظرم یکی از دلسوز ترین دکتر هایی است که تا حالا دیدم که البته بهتره بگیم تقریبا یافت می نشود است....حالا دیگه هر چی میگیم متوجه میشه فقط نمیتونه اسم اون چیز را بگه با یک بار گفتن تو ذهنش میمونه. پریروز بهش گفتم هورادجون گوشواره و انگشترم را ببین. از اون روز هر وقت میگی گوشواره کو انگشتر کو نشون میده. میگم پت و مت کو؟ نشون میده. میگم میکی موس کو؟ روی دیوار را که استیکر میکی هست نگاه میکنه. کامیون ماشین توپ و.......همه را میدونه. حتی بین فلش کارتهاش دقیقا لاک پشت را نشون میده. دیگه تمام منظورش را با اشاره به ما میگه. دست من را میگیره میذاره روی کتابش . آخه  من کتاب که واسش میخونم مثلا یه چیزهایی را با انگشتم بهش نشون میدم. مثلا میگم اینجا پنج تا حباب هست و دستم را روی حبابهای حموم که توی کتاب سگ چشم تا به تا هست میذارم. حالا خودش به اون صفحه که میرسیم دستم را میگیره میذاره روی حبابه. هنوز راه نمیره ولی داره تلاشش را میکنه. روی دو تا پاش چند ثانیه ای میایسته ولی از ذوقش تعادلش را از دست میده. آخ خدا که قیافه اش وقتی میایسته و خودش به وجد میاد چقدر دیدنیه. الهی فدای اون چهره دوست داشتنی ات بشم من عشق کوچولو...دیگه توی کابینت ، کشوها و ... سرک میکشه و همه را میریزه بیرون. عاشق روشن کردن ماشین ظرفشوییه.. البته خیلی شیرین کاریایی داره که الان حضور ذهن ندارم و فقط اونایی که یادم بود را نوشتم تا براش یادگاری بمونه. انشالا سوم یا چهارم عید میریم اصفهان . واسه همین باید همین روزا صندلی ماشین را هم براش بگیرم . تحقیقم کردم ظاهرا همون مکسی کوزی از همش بهتره. خیلی کار دارم ولی میخواستم حتما این پست را تا قبل از اتمام سال 92 بذارم. امیدوارم سال جدید سال خوبی برای همه باشه همراه با سلامتی و برکت.

 

پسندها (1)

نظرات (0)