هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

ماما-بابا

1393/4/31 17:32
نویسنده : ندا
885 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره با تاخیر فراوان آمدم. یه مدت اصفهان بودیم.  4-20 تیرماه(93) اصفهان بودم. طبق روال گذشته که میرم اصفهان و هوراد برنامه خوابش شدیدا تنظیم میشه. بطوریکه ده- ده و نیم  شب میخوابید و صبح هشت و نیم نه بیدار بود. بعدازظهر ها هم دو ساعتی میخوابید. خصوصیتی که شدیدا پیدا کرده و نمیدونم آیا مقتضی سنش یا نه اینه که شدیدا به آدمها پیله میکنه. مثلا اصفهان که بودم یا به ببام پیله میکرد و همش دستشون را میگرفت میبرد و میگفت کنارم باشین تا بازیم تموم بشه بعد اگه نگین میومد همین کار را با نگین میکرد و.... الان هم روزها که با منه اجازه نمیده من برم یه لحظه آشپزخونه و بیام میگه هر جایی من هستم تو هم باش و این خیلی بده . آدم واقعا خسته میشه. زمانی هم که رضا میاد که دیگه بدتر اصلا اجازه نمیده یه دستشویی بره...

اصفهان اکثر روزا با نیما و یکی دوبار هم با نگین بردیمش میدان امام و پارک مشتاق و...

اونجا من راحت بودم. چون صبح ها هم که کسی خونه نبود نوید رضا نگهش میداشت. یه روز رفتیم حمام و من چون شامپوی مخصوصش را نبرده بودم با شامپو بچه فیروز سرش را شستم. فکر کنم کمی کف رفت تو چشمش که خلاصه کلی گریه زاری کرد و شدیدا از حمام بدش اومد. لعنت به این جنسای ایرانی. حالا جالبه که روش نوشته" چشم را نمیسوزاند".  خدا را شکر تهران که اومدیم چند بار بردیمش حموم بدون اینکه سرش را بشوریم. کم کم احساسش نسبت به حموم عوض شد ودر حال حاضر دوباره حموم را مثل قبل دوست داره.

اصفهان من کلی استراحت کردم. شبها به موقع میخوابیدم و صبح هم به موقع پا میشدم. هوراد هم یه بار بیشتر پا نمیشد وسط شبها. اما دوباره از وقتی اومدیم تهران هم داره شب دیر میخوابه و به خاطر  همین صبح دیر پا میشه ونمیدونم چرا این قدر هم بد میخوابه . شاید یکساعت ونیم من باید قصه بگم و زبون بریزم تا خوابش ببره ...

اما از شیرین زبونیهاش بگم

اصفهان که بودم برای اولین بار به من گفت " ما ما" که کلی کیف میکنم از فرم گفتنش.

یه چیز دیگه هم اونجا یاد گرفت: کلاغه چی میگه؟ جواب میده " گا" یعنی غار

به رضا میگه " با با" که البته مشابه با "به به" اینو میگه.

به گربه میگه " دت" (یعنیcat) که خیلی برام جالبه چرا فقط اینو انگلیسی البته خوب این آسسونترین کلمه است

به فن یا پنکه میگه " دن"

هر جا چراغ میبینه میگه " بممممم" (با تاکید بر روی میم آخرش) که عاشق این بم گفتنشم چون اختراع خودش بوده.

چند تا سوال معمول ازش میپرسیم. بخصوص وقتهایی که تلفنی با مامان بابام حرف میزنه:

چی خوردی؟  میگه "به به"   کجا رفتی؟ " دد"

شبها هم که میبرمش توی اتاق بخوابه همه جا تاریکه خودش دستش را میبره سمت بینی اش میگه هیس. میگم کی خوابه؟ میگه " دت" یعنی همون گربه یا cat

در ضمن " گل" را هم میگه منتهی به شیوه خودش از توی گلوش میگه " گ" که خوب البته گفتن گل بطور کامل واسش خیلی سخته.

هر چی میگی سریع یاد میگیره. امروز بهش گفتم میخوایم حاضر غایب کنیم.  هر کی حاضره دستش را ببره بالا و خودم دستم را بردم بالا. حالا هرچی بهش میگم هوراد حاضره؟ سریع دستش را میبره بالا و میخنده.

درسته صحبت نمیکنه ولی تمام منظورش را خیلی قشنگ با اشاره بهمون میفهمونه

همچنان عاشق قایم موشک بازیه و دوست داره فقط خودش قایم بشه و ما بریم پیداش کنیم.

در ضمن کلاس کودک خلاق و خوردنیهای موسسه آبان ثبت نام کردم که شش جلسه است. جلسه اولش را اصفهان بودم و نرفتیم اما جلسه دومش که پنجشنبه گذشته بود را رفتیم که متاسفانه اولش از مربی و فضای کلاس غریبی میکرد و از بغل من پایی نیومد ولی بعد کم کم عادت کرد ولی باز هم میخواست من همه جا بچسبم بهش و از کنارش تکون نخورم. نمیدونم چرا اینجوری شده. قبلا اینجوری نبود. اصفهان هم که بودیم یه روز رفتیم خونه خاله ام اونجا هم همین کارا را کرد. بطوریکه مجبور شدم  ببرمش توی این اتاق و اون اتاق و توی تراس و ... خلاصه هیچی از مهمونی نفهمیدیم.

بطور کلی توی کلاسهای خلاقیت کار خاصی انجام نمیدن. یک کمی رنگ بازی و رقص و  نون پنیر خوردن و ... که خودمم توی خونه همین کارها  را میکردم. بیشتر هدفم این بود که با بچه ها باشه.

راستی عکس های تولد یکسالگی اش هم هنوز آماده نشده. درسته که من دیر عکسها را انتخاب کردم ولی به نظرم کلا کار آتلیه هیمن دیگه مثل سابق نیست. از وقتی سرشون شلوغ شده دیگه اونقدر به کیفیت کار اهمیت نمیدن. من که دیگه اینجا هوراد را نمیبرم. خیلی هم از دستشون عصبانی شدم.

اینم از احوالات 15 و 16 ماهگی هوراد جیگر مامان.

پسندها (1)

نظرات (0)